شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید
و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید
خودت بگو که مگر چند سال داری تو
جوانِ شهر، خمیدن به تو نمی آید
هزار بار نگفتم نیا به دنبالم
میان کوچه دویدن به تو نمی آید
فقط بلند مشو چونکه زود می افتی
بدون بال پریدن به تو نمی آید
تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی
چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید
چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد
چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید
تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد
نفس بلند کشیدن به تو نمی آید
بمان که دخترمان را خودت عروس کنی
به آرزو نرسیدن به تو نمی آید
چه با دو دست رئوفانه ات، چه با یک دست
بباف پیرهنت را، حسین منتظر است
نظرات شما عزیزان:
ساناز 
ساعت1:53---11 فروردين 1392
مِهــربانــے هــا و دِلجـــویے هایـَت بـہ ڪِنــار ،
اَمـَــا خودَت ڪـہ بهتــَر مے دانے
یڪ قـَـلب شِڪَستــــہ …
با چَسب زَخـــم خــوب نمےشَـــوَد !!!
mohadeseh 
ساعت15:40---10 فروردين 1392